طبيعت آدمى


کسی نمی‌تواند به طبیعت بگوید چرا زمستان شدی؟
چرا پاییز نماندی؟
کسی نمی‌تواند به برف بگوید که چرا آب شدی؟
یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟
کسی نمی‌تواند به زمین اعتراض کند که چرا انقدر سرد می‌شوی.
کسی نمی‌تواند به پاییز بگوید که چرا دلگیری؟
چرا برگ‌ها را حرام می‌کنی؟ چرا زرد می‌شوی؟ چرا اخم می‌کنی؟ چرا اشک می‌ریزی؟
کسی به تابستان نمی‌گوید که چرا انقدر گرمی؟ کسی نمی‌پرسد که بارانت کو؟
از همه مهم‌تر بهار که همه‌چیز تمام است و هیچ‌کس به بهار نمی‌گوید که تا الان کجا بودی؟
و کسی نمی‌گوید چرا همیشه نمی‌مانی؟
هیچ‌کس از تابستان توقع برف ندارد و هیچ‌کس از زمسنان توقعِ گرمای تابستان و کولر آبی ندارد.
همان‌قدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد آدم هم حق دارد.
آدم حق دارد یک‌وقت‌هایی زمستان باشد
حق دارد یک‌وقت‌هایی سرد باشد،
یک‌وقت‌هایی دل‌گیر و گریان باشد؛
یک‌وقت‌هایی به طرزِ خفه کننده‌ای گرم باشد.
گذرِ فصل‌ها طبیعت آدم است؛ آدم همیشه بهار نیست.

آه


قسمت خنده دار فقط اونجا که بعضیا حرفشونو میزنن بعدش میگن : ناراحت نشیا من دلم پاکه هیچی توش نیست :)

حرفهاى دل


گاهی آدم دلش یه چیزایی می‌خواد که نباید بخواد!
اما دله دیگه،
منطق حالیش نیست.
دل اگه منطق حالیش بود، میشد عقل !
گیر افتادیم میون هزاران جبر و تنها اختیار ما اینه که دلمونو پس بزنیم،
چون دیر بودیم ...

اسفند


ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته‌ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعت‌مان را بیشتر و بیشتر می‌کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!
اسفند را باید نشست
باید خستگی در کرد
باید چای نوشید...
یازده ماه تمام، دردها، رنج‌ها و حتی خوشی‌ها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟!
اسفند را نباید دوید
اسفند را باید با کفش‌های کتانی، قدم زد!