آن روز
یعنی میشود آن روز برسد؟
که همه احوال تو را از من بگیرند،
که سراغت را فقط من داشته باشم،
که بگویم خوب است
درگیر زندگیمان است
خوب است،
در فکر من است
خوبیم
مشغولِ دوست داشتن همدیگریم...
پس کِی میرسد آن روز؟
یعنی میشود آن روز برسد؟
که همه احوال تو را از من بگیرند،
که سراغت را فقط من داشته باشم،
که بگویم خوب است
درگیر زندگیمان است
خوب است،
در فکر من است
خوبیم
مشغولِ دوست داشتن همدیگریم...
پس کِی میرسد آن روز؟
با من به زبان بوسه نه !
به زبان آغوش نه !
با من به زبان ساده ی دوستت دارم…
حرف بزن…
به زبان مادری ام…
با من به زبان شیرین عشق حرف بزن !
وقتی که من عاشقت شدم
دنیا برام رنگ دیگه شد…
ترانههام عاشق تر شدن…
تو دلت برام تنگ نشد؟ صبحا وقتی بیدار شدی، شبا موقع خواب، نگاه نکردی ببینی من چی گفتم؟ هیچی نگفتنم دلتنگت نکرد؟ دلت نخواست آهنگایی که گوش کردی رو برام بفرستی؟ دوست نداشتی چیزایی که میبینی رو نشونم بدی؟ یعنی هیچ اتفاقی نیفتاد که دلت بخواد دربارهش باهام صحبت کنی؟ غذای موردعلاقهم رو نخوردی که یادم بیفتی؟ تو اصلا نگران حالم نشدی؟ دوست نداشتی بدونی دارم چیکار میکنم؟ اطرافم چی میگذره و اصلا کجام؟ تو دلت تنگ نشد؟ تو نگران نشدی؟ تو مثل من هرشب فکر نکردی به شبایی که باهم صبحشون میکردیم؟ تو نخواستی بدونی چی شده؟ نخواستی بگی؟ نخواستی بشنوی؟ جدی جدی دل تو تنگ نشد؟
منم زیبا