دلتنگی های من

روانشناسی میگه:

گاهی اوقات تنها دلیلی که باعث میشه

چیزی که غمگینت می‌کنه رو رها نکنی

اینه که اون تنها چیزی بوده که تو رو خوشحال می‌کرده.

دلتنگی های من

بعضی‌ها هستن...

که آرزو می‌‌کنی کاش دور نبودند

کاش آن همسایه‌ی دیوار به دیوار

یا روبرویی‌ات بودند

تا گهگاهی عصرها یا دمِ غروب

دمپایی‌هایش را می‌پوشید، می‌آمد

و مهمان یک چایی و دلتنگی‌هایت می‌شد

دلتنگی های من

زن ها وقتی حرف نمی زنن

یعنی تیه چیزی باید بگن ولی هیچی نمیگن

زن ها رو وقتی حرف نمی زنن

بیشتر دوست داشته باشین

هیچ زنی توی سکوت حالش خوب نیست

گم شدن

‏برای گم شدن لازم نیست توی یه شهر یا کشور غریب یا جایی که نمیشناسی باشی، بعضی وقتها یه نگاه به زندگیت و خودت میکنی میبینی همه چیز برات نا آشنا هستش، هیچ چیزی اونجوری که میخواستی نشده، حس میکنی تو یه دنیای غریبه هستی و خودت هم نمیدونی اونجا چی میخای، این همون حس واقعی گم شدن هستش. همون حس ناکافی بودن ، که نکنه فقط من مشکل دارم فقط منم که نتونستم.....

سختترین لحظه

مگه نه؟!🥺
سخت تر از وقتایی که
بقیه تو رو نمیفهمن
وقتیه که
خودتم خودتو نمیفهمی...

انتخاب

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برگرد
مرا وادار نکن
که میان خودم و تو
"یکی" را انتخاب کنم
من
همه چیز را کنار تو دوست دارم
حتی "خودم" ..

درد دل

گفتم : بالاخره که فراموشش میکنی. اینجوری نمی مونه

نفس عمیقی کشید و گفت :

یاد بعضی آدما هیچوقت تمومی نداره؛

با اینکه نیستن، با اینکه رفتن، ولی هیچ وقت خاطره شون تموم نمیشه

گفتم : ولی همین که نیستش، کم کم همه چی تموم میشه

گفت : بودن بعضی از آدما، تازه از نبودنشون شروع میشه ...

دلتنگی

چه بسیار

حالت چطوره؟ هایی

که معنی اش دلم برایت تنگ شده بود

ونفهمیدند

دلتنگی های من

زخم هایم را دوست دارم آنها شاهدان اصلی ام هستند که چطور شجاعانه زندگی کرده ام!

دلتنگی های من

فصل ها تکرار می شود ...

همه چیز از پی هم می آیند

اما ...

من و این دلِ تنهایم تو را کم داریم...

در تک تک تکرار اين فصل ها

کاش تو هم مثل تکرار فصل ها بودی...

می آمدی...می آمدی...می آمدی...گرم میشدی...

با برگ ریزان در دلتنگی هایم قدم می گذاشتی...

در برف ریزان با آغوش بازت از راه میرسیدی...

اما در هیچ کدام از این فصل ها نيامدى...